۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

بخشش


من او را به تو سپردم
و اکنون برایش دعا می کنم
" دنباله روئه راهت می شوم
تا مرا صیاد جانها گردانی "
صیاد جانی خواهم شد
که روزگاری قریب جانم را گرفت
دنیایم ، رویایم ، حتی احساسم را به بازی گرفت
اما اکنون وجودش غوغایی است
دنیایم ، رویایم حتی احساسم را
به روح بیمارش می بخشایم
تا غرق در آرامش شود
خدایا روزی گفتم: نمی بخشمش
و حال می گویم : " بخشوده نمی شوم اگر نبخشایم "

۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

حس سرد


بی تو از کوچه های خاطرات تنهای تنها گذشتم
اما هرچه سعی کردم هیچ یاد و خاطره ای از تو به ذهنم نیامد
حتی گرمای دستانت را هم حس نکردم
گویا گرمایی در میان نبود
و من فقط در این میان
گرمای وجودم را به تو صادقانه بخشیدم.

آرزو







دوستی پرسید :
بزرگترین آرزویت چیست؟
من مات ماندم و به افکار پریشانم فرو رفتم
که به راستی روزهایم چه بی آرزوست
در تمام آرزوهایم حضوری سبز داشت
رویای خیالیم از دست رفت
و من در اوج ناباوری از درون شکستم
با رفتنش رویاهایم را نیز با خود برد
و اینجاست که به یاد فروغم باید گفت:
" و این منم زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد "
تنها حتی بدون آرزو!!!!