۱۳۹۱ فروردین ۱۲, شنبه

رفت


دلم گیره دلم درگیره امشب
دلم داغون و آشوب امشب
تو را دیدم ندیده از کنارم پر کشیدی
تو رفتی و غم و از سر کشیدی 
دلی که با تو بود با منم نیست
تو بردی هر چه بود و هر چه دیدی

دیوانه می شوم از قصه شوم آمدنت
دیوانه می شوم از حماقت بی نهایتم
پاک کنی می خواهم از جنس فراموشی 
فراموش می شوم از ذهن پر آشوبت 

۱۳۹۱ فروردین ۱۰, پنجشنبه

بیزارم



گناه تو را من پس می دهم
ذات تو را من محکوم می شوم
من می میرم به اشتباه تو
هرز می شوم برای تو
رباتی می سازم از خودم
همه را بدرود می گویم 
بیزار از همه
به گوشه ای خموش
می خوابم فریاد میزنم 
بیزارم بیزارم
از او از تو از خودم
دیگر دنیا را نمی خواهم
بیزارم بیزار 

صادق نباش





دروغ تاوانی ندارد
اما صادق که باشی
تاوانش را می دهی
چوب صداقت می خوری و 
نادان می شوی ، احمق خوانده می شوی
حماقتت بی نهایت می شود
دور می مانی از دانایان دروغگو
ابله می شوی
صادق نباش


۱۳۹۱ فروردین ۹, چهارشنبه

عید




فردا عید می آید
عید می آید و ما لباس نو بر تن می کنیم به جای دلی نو
کفش نو به پا می کنیم به جای قدمی نو 
کیف نو در دست می گیریم به جای هدفی نو 
چشم ها را می نوازیم و جامه ها برتن می کنیم 
اما دریغ که همان تیشه به دستیم و ریشه هم می زنیم 

ساده



من همینم و ساده می مانم
ساده زندگی می کنم 
ساده شاد می شوم 
ساده می خندم 
و  صادقانه دوست می دارم 
و از نگاههای پوچ ساده می گذرم
تصمیم با توست که مرا ساده بخوانی یا احمق